غمی غمناک
نوشته شده توسط : الهام


شب سردی است,و من افسرده.
راه دوری است,و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.


می کنم,تنها,از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها.


فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.


نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر,سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ بر آرم از دل:
وای,این شب چقدر تاریک است!


خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟


مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل
غم من,لیک,غمی غمناک است.

 





:: بازدید از این مطلب : 231
|
امتیاز مطلب : 115
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : سه شنبه 17 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
احسان در تاریخ : 1389/12/18/3 - - گفته است :
salam elham khanom kheyli ghashang bod dasteton dard nakone


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: